متن ابیات:از بیت 1157 تا 1173
**فرستادن فرعون به مداين در طلب ساحران
( 1157) چون كه موسى باز گشت و او بماند
اهل راى و مشورت را پيش خواند
( 1158) آن چنان ديدند كز اطراف مصر
جمع آردشان شه و صرّاف مصر
( 1159) او بسى مردم فرستاد آن زمان
هر نواحى بهرِ جمع جادوان
( 1160) هر طرف كه ساحرى بُد نامدار
كرد پرّان سوى او دَه پيكِ كار
( 1161) دو جوان بودند ساحر مُشتَهِر سحرِ ايشان در دلِ مَه مُستمِر
( 1162) شير دوشيده ز مه فاش آشكار
در سفرها رفته بر خُمّى سوار
( 1163) شكل كرباسى، نموده ماهتاب
آن بپيموده، فروشيده شتاب
( 1164) سيم بُرده مشترى آگه شده
دست از حسرت به رخها بر زده
( 1165) صد هزاران همچنين در جادوى
بوده مُنشِىّ و نبوده چون رَوى
( 1166) چون بديشان آمد آن پيغام شاه
كز شما شاه است اكنون چاره خواه
( 1167) از پى آن كه دو درويش آمدند
بر شه و بر قصر او موكب زدند
( 1168) نيست با ايشان به غير يك عصا
كه همىگردد به امرش اژدها
( 1169) شاه و لشكر ، جمله بىچاره شدند
زين دو كس، جمله به افغان آمدند
( 1170) چارهاى مىبايد اندر ساحرى
تا بود كه زين دو ساحر، جان برى
( 1171) آن دو ساحر را چو اين پيغام داد
ترس و مهرى در دل هر دو فتاد
( 1172) عرق جنسيّت چو جنبيدن گرفت
سر به زانو بر نهادند از شگفت
( 1173) چون دبيرستان صوفى زانو است
حلّ مشكل را دو زانو جادو است
*شرح ابیات: از بیت 1157 تا 1173
( 1157) چون كه موسى باز گشت و او بماند
اهل راى و مشورت را پيش خواند
وقتى موسى از نزد فرعون بيرون آمد فرعون مشاورين خود را طلبيدمشاورين جمع شدند و آراء خود را بيان كردندبالاخره هامان وزير فرعون چنين رأى داده و راهنمايى نموده گفت اى پادشاه بايد ساحران را جمع كردما در استانهاى خود ساحران زبر دستى داريم كه هر يك در كار خود بىنظيرند
مداين: جمع مدينه: شهر. «گفتهاند كه در ممالك وى و نواحى مصر مدينههايى بود كه جادوان در آن مسكن داشتند.» (كشف الاسرار، ج 3، ص 698)
( 1158) آن چنان ديدند كز اطراف مصر
جمع آردشان شه و صرّاف مصر
صلاح در اين است كه سحره را از اطراف و اكناف كشور مصر جمع كنند و حاضر نمايند
ديدن: تصويب كردن، پذيرفتن.
صَرّاف مِصر: كنايت از فرعون كه هر گونه تصرفى در مصر توانست كرد.
( 1159) او بسى مردم فرستاد آن زمان
هر نواحى بهرِ جمع جادوان
پس او مأمورين براى جمع كردن جادوان باطراف و نواحى مصر فرستاد
( 1160) هر طرف كه ساحرى بُد نامدار
كرد پرّان سوى او دَه پيكِ كار
و هر جا ساحر معروفى بود ده نفر پيك بسوى او فرستاد
پيك كار: پيك كار آمد.
( 1161) دو جوان بودند ساحر مُشتَهِر
سحرِ ايشان در دلِ مَه مُستمِر
دو جوان بودند كه در كار جادو معروف و مشهور بودند بطورى كه سحر آنها حتى بماه رسيده بود
مستمر بودن سحر در دل مه: چنان كه ماه را به صورت گاوى ماده به مردم مىنمودند و از آن شير مىدوشيدند.
( 1162) شير دوشيده ز مه فاش آشكار
در سفرها رفته بر خُمّى سوار
از ماه آشكارا شير دوشيده و در سفرها سوار خم شده و راه طى كرده بودند
بر خم سوار بودن: از جمله كارها كه به جادوگران نسبت مىدهند، سوار شدن آنان بر خم و راندن آن است.
«حسن با زن و فرزندان خويش از در قصر به در شدند و عجوز را ديدند كه به خمره سفالين سوار است و رسنى به گردن خمره انداخته و آن خمره در زير عجوز مانند اسبان نجدى در جست و خيز است.» (هزار و يك شب، داستان حسن زرگر، حكايت 824 و در الف ليل و ليله عربى نيز)
( 1163) شكل كرباسى نموده ماهتاب
آن بپيموده فروشيده شتاب
ماهتاب را بشكل كرباس در آورده و آن را زرع نموده و فروخته
شكل كرباس: ماهتاب را در ديده بيننده همچون كرباس گز مىكردند و به مردم مىفروختند.
خُم روان كرده ز سحرى چون فرس
كرده كرباسى ز مهتاب و غلس
4730/6
شتاب: به شتاب.
( 1164) سيم بُرده مشترى آگه شده
دست از حسرت به رخها بر زده
قيمت آن را كه نقره بوده برداشته و برده و پس از آن مشترى خبر دار شده كه مهتاب را عوض كرباس خريده و از تأسف انگشت بدندان گزيده
سيم بردن و آگه شدن مشترى: جادوگر سيم تماشاگر را برابر كرباسى كه از مهتاب بدو فروخته بود مىگرفت، در پايان خريدار از زيان خود آگاه مىشد و دريغ مىخورد.
( 1165) صد هزاران همچنين در جادوى
بوده مُنشِىّ و نبوده چون رَوى
صد هزاران از اين قبيل كارها كرده و در كار مخترع بوده نه اينكه از كسى ديگر آموخته و عمل كند
مُنشى: نو آفرين، مبدع.
رَوى: راوى. (جادوان، خود در جادوى مبتكر بودند، نه پيرو.) «منشى» كسى را گويند كه شعر خود گويد و «راوى» آن كه شعر او روايت كند.
( 1166) چون بديشان آمد آن پيغام شاه
كز شما شاه است اكنون چاره خواه
از طرف شاه به آنها پيغام بردند كه شاه از شما چاره جويى مىكند
( 1167) از پى آن كه دو درويش آمدند
بر شه و بر قصر او موكب زدند
كه دو درويش بقصر شاه آمدند
دو درويش: موسى و هارون (ع).
موكب: در فرهنگها گروه سواران يا پيادگان است كه در ركاب شاه يا اميرى روند، ولى «موكب زدن» در اين بيت به معنى ماندن و ساكن شدن است.
( 1168) نيست با ايشان به غير يك عصا
كه همىگردد به امرش اژدها
آنها چيزى جز يك عصا در دست ندارند كه بامر آنها اژدها مىشود
امرش: مرجع ضمير موسى (ع) است.
( 1169) شاه و لشكر جمله بىچاره شدند
زين دو كس جمله به افغان آمدند
شاه و لشكرش از دست آنها بىچاره شده و همه مردم بفغان آمدهاند
( 1170) چارهاى مىبايد اندر ساحرى
تا بود كه زين دو ساحر جان برى
شاه ما را از اين جهت نزد شما فرستاده كه شما در اين خصوص چاره بكنيد تا بشما گنجهاى فراوان ببخشد
( 1171) آن دو ساحر را چو اين پيغام داد
ترس و مهرى در دل هر دو فتاد
اين پيغام كه به آن دو نفر ساحر رسيد هم ترس در دلشان پيدا شد و هم محبتى در دل خود نسبت بموسى احساس كردند
ترس و مهر: شنيدن چنين خبر از يك سو آنان را ترساند و از سوى ديگر شوقشان را بر انگيخت كه آنان را ببينند.
( 1172) عرق جنسيّت چو جنبيدن گرفت
سر به زانو بر نهادند از شگفت
رگ جنسيت كه در وجودشان جنبيدن گرفت از تعجب سر بزانو نهاده بفكر فرو رفتند
عِرق: رگ. عرق
جنسيت: كنايت از تعصب همكارى. (چون مردم فرعون موسى و برادرش را ساحر شناساندند، ساحران تحريك شدند و به فكر فرو رفتند كه چگونه با آنان در افتند).
سر به زانو نهادن: كنايت از انديشيدن. به فكر فرو رفتن. (انديشيدند كه با موسى (ع) چه بايد كرد).
( 1173) چون دبيرستان صوفى زانو است
حلّ مشكل را دو زانو جادو است
چون دبيرستان صوفى زانوى او است براى حل مشكلات زانوها چون جادو هستند
زانو دبيرستان صوفى بودن: به مراقبه نشستن. چنان كه مىدانيم صوفى در حالت مراقبه سر بر زانو نهد.
مرا دل پير تعليم است و من طفل زبان دانَش
دم تسليم سر عَشر و سر زانو دبستانش
(خاقانى)
صوفيى در باغ از بهر گشاد
صوفيانه روى بر زانو نهاد
1358/4
(براى آگاهى از داستان ساحران و خواندن فرعون آنان را، نگاه كنيد به: تفسيرها، مخصوصاً تفسير ابو الفتوح رازى)
***********************************
**متن ابیات:از بیت 1174 تا 1182
**خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسيدن از روان پدر حقيقت موسى عليه السّلام
( 1174) بعد از آن گفتند اى مادر بيا
گور بابا كو؟ تو ما را ره نما
( 1175) بُردشان بر گورِ او، بنمود راه
پس سه روزه داشتند از بهر شاه
( 1176) بعد از آن گفتند اى بابا به ما
شاه پيغامى فرستاد از وَجا
( 1177) كه دو مرد او را به تنگ آوردهاند
آبِ رويش پيش لشكر بردهاند
( 1178) نيست با ايشان سلاح و لشكرى
جز عصا و در عصا شور و شرى
( 1179) تو جهانِ راستان، در رفتهاى
گر چه در صورت به خاكى خفتهاى
( 1180) آن اگر سحر است ما را ده خبر
ور خدايى باشد اى جان پدر
( 1181) هم خبر ده، تا كه ما سجده كنيم
خويشتن بر كيميايى بر زنيم
( 1182) نااميدانيم و اوميدى رسيد
راندگانيم و كرم ما را كشيد ***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1174 تا 1182
( 1174) بعد از آن گفتند اى مادر بيا
گور بابا كو؟ تو ما را ره نما
دو نفر ساحر سر از زانو برداشته بمادر خود گفتند بيا ما را بقبر پدرمان راهنمايى كن
خواندن آن دو ساحر پدر را: در بحار الانوار، شرحى از قصص الانبياء ثعلبى آمده كه ترجمه آن چنين است:
رئيس ساحران دو برادر بودند در دورترين شهرهاى مصر. چون فرستاده فرعون نزد آنان رسيد، مادر خود را گفتند گور پدر را به ما نشان ده. مادر گور را بدانها نشان داد. پس نزد گور رفتند و پدر را به آواز بلند به نام خواندند. پاسخشان داد.
گفتند پادشاه ما را خواسته است چون دو مرد نزد او رفتهاند نه سپاهى دارند و نه سلاحى و نه آنان را قدرتى و توانى است. پادشاه برابر آنان ناتوان مانده است. با آن دو، عصايى است كه چون بيفكنند هيچ چيز برابر آن نايستد. آهن و چوب و سنگ را به كام فرو برد.
پدر آنان را پاسخ داد هنگامى كه آن دو در خواباند بنگريد اگر توانستيد عصا را برباييد، چه؟ ساحر در خواب كارى نتواند كرد. و اگر هنگامى كه در خواباند عصا به كار خيزد آن فرمودهى ربّ العالمين است. و نه شما، نه پادشاه، نه مردم دنيا را توان برابرى با آن دو نيست. آنان پنهانى نزد موسى و هارون رفتند تا عصا را بر گيرند و آن دو در خواب بودند عصا به آنان رو آورد. (بحار الانوار، ج 13، ص 1408)
( 1175) بُردشان بر گور او، بنمود راه
پس سه ، روزه، داشتند از بهر شاه
مادرشان آنها را سر قبر پدر برد در آن جا سه روز روزه گرفتند
( 1176) بعد از آن گفتند اى بابا به ما
شاه پيغامى فرستاد از وَجا
پس از آن روح پدر را مخاطب نموده گفتند اى پدر شاه در كارى گرفتار شده و براى ما پيغام فرستاده
وَجا: لغت نامه به نقل از غياث اللغات آن را ترس و اندوه معنى كرده. پيداست كه اين معنى از همين كار برد و مانند آن گرفته شده.
آن چنان بر خود بلرزيد آن عصا
كآن دو بر جا خشك گشتند از وجا
1232/3
تا نباشد هيچ محسن بىوجا
تا نباشد هيچ خائن بىرجا
4343/6
شاهد ديگرى براى آن نيافتم.
( 1177) كه دو مرد او را به تنگ آوردهاند
آبِ رويش، پيش لشكر بردهاند
كه دو نفر مرد او را بزحمت انداخته و آبرويش را در پيش لشكريان بردهاند
( 1178) نيست با ايشان، سلاح و لشكرى
جز عصا و در عصا شور و شرى
آنها سلاح و لشكرى ندارند ولى عصائى دارند كه آن شور و شرى بر پا كرده است
( 1179) تو جهانِ راستان در رفتهاى
گر چه در صورت به خاكى خفتهاى
تو اگر چه بظاهر در خاك خفتهاى ولى در جهان راستان و عالم واقع هستى
جهان راستان: كنايت از عالم برزخ.
( 1180) آن اگر سحر است ما را ده خبر
ور خدايى باشد اى جان پدر
اگر كار آنها سحر است بگو و اگر هم كار خدايى است
( 1181) هم خبر ده تا كه ما سجده كنيم
خويشتن بر كيميايى بر زنيم
آن را هم بما خبر ده كه ما در مقابل او سجده كنيم و مس وجود خود را به كيميايى عرضه نماييم
بر كيميا زدن: كنايت از سود بردن. ايمان آوردن.
( 1182) نااميدانيم و اوميدى رسيد
راندگانيم و كرم ما را كشيد
***********************************
**متن ابیات: از بیت 1183 تا 1196
**جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود
( 1183) گفتشان در خواب ،كاى اولاد من
نيست ممكن ظاهر، اين را دم مزن
( 1184) فاش و مطلق گفتنم دستور نيست
ليك راز از پيشِ چشمم دور نيست
( 1185) ليك بنمايم نشانى با شما
تا شود پيدا شما را اين خفا
( 1186) نور چشمانم، چو آن جا گَه رويد
از مُقام خفتنش ، آگه شويد
( 1187) آن زمان كه خفته باشد آن حكيم
آن عصا را قصد كن، بگذار بيم
( 1188) گر بدزدى و توانى، ساحر است
چاره ساحر، برِ تو حاضر است
( 1189) ور نتانى هان و هان آن ايزدى است
او رسول ذو الجلال و مُهتدى است
( 1190) گر جهان ،فرعون گيرد شرق و غرب
سر نگون آيد، خدا، آن گاه حَرب؟
( 1191) اين نشانِ راست دادم جانِ باب
بر نويس اللَّهُ أعلَم بِالصَّواب
( 1192) جان بابا چون بخسبد ساحرى
سحر و مكرش را نباشد رهبرى
( 1193) چون كه چوپان خفت گرگ آمن شود
چون كه خفت آن جهد او ساكن شود
( 1194) ليك حيوانى كه چوپانش خداست
گرگ را آن جا اميد و ره كجاست؟
(1195) جادوى كه حق كند حقّ است و راست
جادوى خواندن مر آن حق را ،خطاست
( 1196) جان بابا اين نشان قاطع است
گر بميرد نيز حقّش رافع است
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1183 تا 1196
( 1183) گفتشان در خواب كاى اولاد من
نيست ممكن ظاهر، اين را دم مزن
پدرشان در خواب به آنها گفت اى فرزندان فاش كردن اين مطلب ممكن نيست
( 1184) فاش و مطلق گفتنم دستور نيست
ليك راز از پيش چشمم دور نيست
اگر چه اين راز در پيش من آشكار است ولى
اجازه ندارم صريحاً بشما بگويم
( 1185) ليك بنمايم نشانى با شما
تا شود پيدا شما را اين خفا
ولى بشما يك نشانى ياد مىدهم تا اين سر مخفى بشما آشكار شود
( 1186) نور چشمانم !چو آن جا گَه رويد
از مقام خفتنش آگه شويد
اى نور چشمان من وقتى آن جا رفتيد معلوم نماييد كه او در كجا مىخوابد
( 1187) آن زمان كه خفته باشد آن حكيم
آن عصا را قصد كن !بگذار بيم
و چه وقت مىخوابد وقتى آن حكيم خوابيده باشد اگر توانستيد عصا را بدون ترس برداريد
بيم گذاشتن: نترسيدن
( 1188) گر بدزدى و توانى، ساحر است
چاره ساحر برِ تو حاضر است
و چه وقت مىخوابد وقتى آن حكيم خوابيده باشد اگر توانستيد عصا را بدون ترس برداريد
( 1189) ور نتانى هان و هان آن ايزدى است
او رسول ذو الجلال و مُهتدى است
و اگر نتوانستيد بدانيد كه كار آنها خدايى است و آن شخص فرستاده خداوند است
مُهتدى: به راه راست هدايت شده
( 1190) گر جهان فرعون گيرد شرق و غرب
سر نگون آيد، خدا، آن گاه حَرب؟
و اگر فرعون شرق و غرب عالم را بگيرد در موقع جنگ با خدا سر نگون خواهد شد
خدا آن گاه حرب: (جمله استفهامىِ انكارى است) با خدا مىتوان جنگيد؟
( 1191) اين نشانِ راست دادم جانِ باب
بر نويس اللَّهُ أعلَم بِالصَّواب
جان پدر اين نشانى درستى بود كه دادم بنويس و عمل كن
اللَّهُ أعلم بِالصَّواب: خدا بدان چه درست است داناتر است.
( 1192) جان بابا چون بخسبد ساحرى
سحر و مكرش را نباشد رهبرى
فرزندم وقتى ساحرى در خواب باشد كسى نيست كه سحر او را بكار اندازد
1193)چون كه چوپان خفت، گرگ آمن شود
چون كه خفت، آن جهد او ساكن شود
وقتى چوپان خواب باشد ديگر كوشش براى نگهدارى گله ندارد آن وقت گرگ از كار او ايمن خواهد بود
( 1194) ليك حيوانى كه چوپانش خداست
گرگ را، آن جا اميد و ره كجاست؟
ولى اگر چوپان يك حيوانى خدا باشد گرگ چسان باو تواند راه يافت
جادوى كه حق كند، حقّ است و راست
جادوى خواندن مر آن حق را، خطاست
حق اگر جادويى بكند راست است و آن كار را جادو گفتن خطا است زيرا كه واقعيت دارد
جادوى حق: اعجاز.
( 1196) جان بابا اين نشان قاطع است
گر بميرد نيز حقّش رافع است
اينكه گفتم نشان قطعى است اگر آن اژدها بميرد هم خدا او را از ميان برداشته
گر بميرد: پيمبر (ص)، چنان كه در بيتهاى بعد توضيح بيشتر خواهد داد.
سحر يا جادو چنان كه مىدانيم پديد آوردن شكلها و صورتهاست در نظر بيننده،
چنان كه ريسمانى را مار نشان دهند،
يا كسى را سر برند و ديگر بارش زنده سازند،
يا در هوا راه روند
و مانند اين كارها.
اما آيا سحر، دگرگونى در ماهيّت است به طور موقت؟ يا تصرفى است در ديده بيننده.
معتزليان سحر را به جميع اقسام آن منكرند و گويند آن چه بيننده را به چشم آيد جز توهم نيست. (كشاف اصطلاحات الفنون)
و بعضى گفتهاند سحر نتيجه سرعت عمل ساحر است كه چيزى را نشان مىدهد و بيننده را مشغول مىسازد،
سپس به سرعت چيز ديگرى را جاى آن مىنهد. به هر حال آن چه نزد همگان مسلّم است اينكه جادوگر را نيروى تصرف در قلب ماهيت نيست و آن چه مىكند تصرف در ديده بيننده است به دليل آن كه پس از زمانى كوتاه آن چه جادو كرده باطل مىشود و آن چه در آن جادو به كار رفته به حالت نخست در مىآيد.
اما معجزه، آوردن چيزى است خلاف عادت و طبيعت، و آن تصرفى است در حقيقت و ماهيّتِ اشياء نه در ديده نگرنده. مانند جارى شدن آب از سنگ يا شكافته شدن دريا به امر موسى يا معجزههاى رسول (ص).
*************************
بازدیدها: 154