متن ابیات :از بیت 1307 تا 1330
دعوت كردن نوح عليه السلام پسر را و سر كشيدن او كه بر سر كوه روم و چاره كنم و منت تو نكشم
( 1307) دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در كشتىِ نوح
( 1308) همچو كنعان كآشنا مىكرد او
كه نخواهم كشتى نوح عدو
( 1309)هین بيا در كشتى بابا نشين
تا نگردى غرق طوفان اى مَهين
( 1310) گفت نه من آشنا آموختم
من بجز شمع تو شمع افروختم
( 1311) هين مكن كين موج، طوفان بلاست
دست و پا و آشنا امروز لاست
( 1312) باد قهر است و بلاى شمع كُش
جز كه شمع حق نمىپايد، خمش
( 1313) گفت نه رفتم بر آن كوه بلند
عاصم است آن كُه مرا از هر گزند
( 1314) هين مكن كه كوه كاه است اين زمان
جز حبيب خويش را ندهد امان
( 1315) گفت من كى پند تو بشنودهام
كه طمع كردى كه من زين دودهام
( 1316) خوش نيامد گفتِ تو هرگز مرا
من بَرىام از تو در هر دو سرا
( 1317) هين مكن بابا كه روز ناز نيست
مر خدا را خويشى و أنباز نيست
( 1318) تا كنون كردى و اين دم نازُكى است
اندر اين درگاه ، گيرا نازِ كيست؟
( 1319) لَم يَلِد لَم يُولَد است او از قِدَم
نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم
( 1320) ناز فرزندان كجا خواهد كشيد؟
ناز بابایان كجا خواهد شنيد؟
( 1321) نيستم مولود، پيرا! كم بناز
نيستم والد ،جوانا !كم گراز
( 1322) نيستم شوهر نيم من شهوتى
ناز را بگذار اينجا اى سِتى
( 1323) جز خضوع و بندگىّ و اضطرار
اندر اين حضرت ندارد اعتبار
( 1324) گفت بابا! سالها اين گفتهاى
باز مىگويى به جهل آشفتهاى
( 1325) چند از اينها گفتهاى با هر كسى؟
تا جواب سَرد بشنودى بَسى؟
( 1326) اين دمِ سرد تو در گوشم نرفت
خاصه اكنون كه شدم دانا و زفت
( 1327) گفت بابا چه زيان دارد اگر
بشنوى يك بار تو پندِ پدر؟
( 1328) همچنين مىگفت او پند لطيف
همچنان مىگفت او دفع عَنيف
( 1329) نه پدر از نُصح كنعان سير شد
نه دمى در گوش آن ادبير شد
( 1330) اندر اين گفتن بدند و موج تيز
بر سر كنعان زد و شد ريز ريز
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1307 تا 1330
( 1307) دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در كشتىِ نوح
تو سخن مگو تا روح براى تو سخن گويد شنا را رها كن و بكشتى نوح داخل شو
آشنا: شنا.
( 1308) همچو كنعان كآشنا مىكرد او
كه نخواهم كشتى نوح عدو
مثل كنعان پسر نوح كه شنا مىكرد و مىگفت من كشتى نوح را كه دشمن من است نمىخواهم
كنعان: در برخى مأخذها او را پسر نوح شمردهاند و برخى ديگر پسر سام و در تورات پسر چهارمين حام. (عهد عتيق، سِفر پيدايش، باب10: شماره 6و 7) و نام پسر نوح را كه غرق شد يام و يا عِرويا نوشتهاند.
در تفسير درّ المنثور از قُتاده آرد كه نام پسر نوح كه غرق شد كنعان است.
( 1309) هین ، بيا در كشتى بابا نشين
تا نگردى غرق طوفان اى مَهين
حضرت نوح باو گفت بيا در كشتى پدر بنشين تا غرق نشوى
هین بيا: گرفته از قرآن كريم است يا بُنَيَّ اِرْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ اَلْكافِرِينَ: هود11: 42 اى پسر با ما سوار شو و با كافران مباش. (هود، 42)
( 1310) گفت نه من آشنا آموختم
من بجز شمع تو شمع افروختم
گفت نه من شمعى غير شمع تو روشن كرده و شنا ياد گرفتهام
شمع افروختن: كنايت از راه نجات يافتن.
( 1311) هين مكن !كين موج، طوفان بلاست
دست و پا و آشنا، امروز لاست
باو گفتند نافرمانى نكن اين طوفان و اين موجها بلاى بزرگى است و دست و پاى شناگر در مقابلش هيچ است
لا: نه. گرفته از قرآن كريم است قالَ لا عاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ: . درسوره(هود، 43) امروز نگه دارندهاى از امر خدا نيست
( 1312) باد قهر است و بلاى شمع كُش
جز كه شمع حق نمىپايد، خمش
اين باد قهر خدايى و بلاى شمع كش است و بجز شمع خدايى همه شمعها خاموش خواهد شد
( 1313) گفت نه رفتم بر آن كوه بلند
عاصم است آن كُه مرا از هر گزند
گفت من بالاى آن كوه بلند مىروم و مرا از هر آسيبى نگه مىدارد اشاره به آيه واقعه در سوره هود است كه مىفرمايد: وَ نادى نُوحٌ اِبْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ اِرْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ اَلْكافِرِينَ قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ اَلْماءِ قالَ لا عاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ 11: 42- 43
يعنى نوح پسرش را كه در كنار كشتى بود صدا زد كه اى پسر با ما سوار شو و با كفار نباش گفت به زودى بكوه مىروم و مرا از غرق شدن در آب نگه مىدارد نوح گفت امروز از كارى كه خدا كرده نگهدارنده ای نيست مگر بكسى خدا ترحم فرمايد
رفتم: (ماضى در معنى مضارع) مىروم.
رفتم بر آن كوه…: گرفته از قرآن كريم است سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ اَلْماءِ: 11: 43 زودا كه به كوهى پناه برم كه از آب مرا باز دارد. (هود، 43)
( 1314) هين مكن! كه كوه كاه است اين زمان
جز حبيب خويش را ندهد امان
گفت پسر نكن اين كار را كوه در مقابل اين طوفان چون كاه است و خداوند جز بدوست خود بكسى امان نمىدهد
حبيب: دوست. كنايت از مؤمن.
( 1315) گفت، من كى پند تو بشنودهام ؟
كه طمع كردى كه من زين دودهام؟
پسر گفت بطمع اينكه من از دودمان تو هستم اين سخنان را نگو من چه وقت پند تو را قبول كردهام؟
دوده: خاندان. اشارت است بدان چه در قرآن كريم است قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ: 11: 46 گفت اى نوح او از خاندان تو نيست. (هود، 46)
( 1316) خوش نيامد گفت تو هرگز مرا
من بَرىام از تو در هر دو سرا
گفتار تو هرگز خوش آيند من نبوده و در هر دو جهان از تو برى هستم
( 1317) هين مكن بابا كه روز ناز نيست
مر خدا را خويشى و أنباز نيست
جان بابا نكن امروز روز ناز نيست خدا با كسى قوم و خويشى ندارد
روز ناز نيست: اشارت است بدان چه در قرآن كريم است لا عاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ. 11: 43
( 1318) تا كنون كردى و اين دم نازُكى است
اندر اين درگاه گيرا نازِ كيست؟
تا كنون هر چه كردى گذشته ولى كنون موقع باريك است( در موقعیت خطیری هستی ) و ناز كسى را نمىكشند
نازُكى: دشوارى، خطير بودن.
«گفت تو را معلوم است كه كار فلك نازكى دارد و اين ابو نصر بن عمران مستوفى گشت.» (فارس نامه ابن بلخى، ص، 119، به نقل از لغت نامه)
( 1319) لَم يَلِد لَم يُولَد است او از قِدَم
نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم
خداوند لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْاست پدر و فرزند و عمو ندارد و از كسى ملاحظه نمىكند
لَم يَلِد: نزايد. گرفته از قرآن كريم است لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. 112: 3 (اخلاص، 3)
( 1320) ناز فرزندان كجا خواهد كشيد؟
ناز بابایان كجا خواهد شنيد؟
نه ناز فرزند مىكشد نه حرف پدر مىشنود
( 1321) نيستم مولود، پيرا !كم بناز
نيستم والد جوانا كم گُراز
اى پسر من مولود نيستم كم ناز كن اى جوان والد نيستم ناز و تبختر بخرج نده
نيستم مولود: اشارت است بدان كه بارى تعالى عَزَّ اسمُه از نسبتهايى كه ميان مخلوقات اوست مبرّاست. با هر كس برابر كرده او رفتار مىكند.
گرازيدن: به تكبّر و ناز رفتن. به ناز خراميدن.
( 1322) نيستم شوهر نيم من شهوتى
ناز را بگذار اينجا اى سِتى
اى كدبانو من شوهر نبوده و اهل شهوت نيستم ناز و غمزه را رها كن
سِتى: (مخفف سَيّدتى) بانو.
( 1323) جز خضوع و بندگىّ و اضطرار
اندر اين حضرت ندارد اعتبار
در اين درگاه جز خضوع و خشوع و بندگى و اضطرار بدرد نمىخورد
( 1324) گفت، بابا ! سالها اين گفتهاى
باز مىگويى؟به جهل آشفتهاى
پسر گفت بابا سالها اين سخنان را گفتهاى حالا هم باز از نادانى همىگويى؟
( 1325) چند از اينها گفتهاى با هر كسى ؟
تا جواب سَرد بشنودى بَسى
چقدر از اين سخنان بمردم گفته و جواب سرد شنيدهاى آيا بس نيست؟
چند از اينها گفتهاى: اشارت است بدان چه در قرآن كريم آمده است از گفته نوح قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً. فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً: (نوح، 5- 6)نوح گفت پروردگارا من شب و روز قوم خود را خواندم و خواندن من جز گريختن چيزى بر آنان نيفزود.
( 1326) اين دمِ سرد تو در گوشم نرفت
خاصه اكنون كه شدم دانا و زفت
اين دم سرد تو( سخن بی نتیجه تو ) از اول بگوشم نرفته و حالا كه بزرگ و دانا هم شدهام البته سخنان تو را نمىپذيرم
( 1327) گفت بابا چه زيان دارد اگر ؟
بشنوى يك بار تو پندِ پدر؟
نوح گفت فرزند چه مىشود اگر يك بار هم شده پند پدر را بشنوى
( 1328) همچنين مىگفت او پند لطيف
همچنان مىگفت او دفع عَنيف
همينطور نوح به پسرش پندهاى محبت آميز مىگفت و او در عوض جوابهاى سخت مىداد
عَنيف: درشت، تند.
( 1329) نه پدر از نُصح كنعان سير شد
نه دمى در گوش آن اِدبير شد
نه پدر از نصيحت كنعان سير شد و نه پندها در پسر( پشت کننده ) مؤثر واقع شد
اِدبير: (مُمالِ ادبار. مصدر مبنى از براى مفعول) مُدبَر. نگون بخت.
( 1330) اندر اين گفتن بدند و موج تيز
بر سر كنعان زد و شد ريز ريز
در اين گفتگو بودند كه موجى رسيد و كنعان را ربوداشاره به آيه واقعه در سوره هود كه مىفرمايد وَ حالَ بَيْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَكانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِينَ 11: 43 يعنى موج ميانه پدر و پسر حايل شده و پسر در شمار غرق شدگان قرار گرفت
در بيتهاى گذشته فرمود برابر پيرانِ راهنما و اولياى خدا، بايد خاموش بود و هر چه آنان گويند باید شِنود. كه شرط بهره بردن از آنان بستن دهان است و همه گوش بودن.
اين بيتها با تمثيلى تأكيد همان مطلب است. آنان كه فهم ناقص خود را رهنما مىگيرند و ارشاد راهنمايان را نمىپذيرند، عاقبتى چون پسر نوح را خواهند داشت.
نوح (ع) به امر خدا كشتى را ساخت
و گِرِوندگان امّت،
نيز جفتى از هر جاندار را در آن جاى داد. سپس پسر خود را فرمود
با ما به كشتى در آ.
او به جاى آن كه راه تقليد گيرد
و اطاعت پذيرد
گفت به كوهى پناه مىبرم تا مرا از آب باز دارد.
در حالى كه پناه او در كشتى بود.
نافرمانى نوح كرد و لعنت حق را با خود همراه برد.
***********************************
**متن ابیات:از بیت 1331 تا 1354
( 1331) نوح گفت اى پادشاه بُردبار
مر مرا خر مُرد وسيلت بُردبار
( 1332) وعده كردى مر مرا تو بارها
كه بيابد اهلت از طوفان رها
( 1333) دل نهادم بر اميدت من سَليم
پس چرا بربود سيل از من گليم؟
( 1334) گفت او از اهل و خويشانت نبود
خود نديدى تو سپيدى او كبود؟
( 1335) چون كه دندانِ تو كِرمش در فتاد
نيست دندان، بر كَنش اى اوستاد
( 1336) تا كه باقى تن، نگردد زار از او
گر چه بود آنِ تو، شو بيزار از او
( 1337) گفت بيزارم ز غيرِ ذاتِ تو
غير نبود آن كه او شد مات تو
( 1338) تو همىدانى كه چونم با تو من
بيست چندانم ،كه با باران چمن
( 1339) زنده از تو شاد از تو عائلى
مُغتَذِى بىواسطه و بىحائلى
( 1340) متّصل نه، منفصل نه، اى كمال
بلكه بىچون و چگونه و اعتلال
( 1341) ماهيانيم و تو درياىِ حيات
زندهايم از لطفت اى نيكو صفات
( 1342) تو نگُنجى در كنار فكرتى
نى به معلولى قرين چون علّتى
( 1343) پيش از اين طوفان و بعدِ اين مرا
تو مخاطب بودهاى در ماجرا
( 1344) با تو مىگفتم نه با ايشان سخن
اى سخن بخش نَو و آنِ كهن
( 1345) نه كه عاشق روز و شب گويد سخن
گاه با اطلال و گاهى با دِمَن
( 1346) روى با اَطلال كرده ظاهرا
او كه را مىگويد آن مدحت؟ كه را؟
( 1347) شكر، طوفان را كنون بگماشتى
واسطه اَطلال را برداشتى
( 1348) ز آن كه اَطلالِ لئيم و بَد بُدند
نه ندايى نه صدايى مىزدند
( 1349) من چنان اَطلال خواهم در خطاب
كز صدا چون كوه وا گويد جواب
( 1350) تا مُثَنَّا بشنوم من نام تو
عاشقم بر نام جان آرام تو
( 1351) هر نبى، ز آن دوست دارد كوه را
تا مُثَنَّا بشنود نام تو را
( 1352) آن كُهِ پست مثال سنگلاخ
موش را شايد نه ما را در مُناخ
( 1353) من بگويم او نگردد يار من
بىصدا ماند دَم گفتار من
( 1354) با زمين آن به كه هموارش كنى
نيست هم دم ،با قدم يارش كنى
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1331 تا 1354
( 1331) نوح گفت اى پادشاه بُردبار
مر مرا خر مُرد و سِيلت بُرد بار
نوح عرض كرد بار الها اكنون خر من مرد و بارش را سيل برد( دعوت من بی نتیجه ماند )
خر مرد و سيل برد: بعض شارحان مردن خر و بردن سيل بار را، كنايت از رفتن دار و ندار و هست و نيست گرفتهاند. ليكن شأنِ نوح والاتر از آن است كه با خدا در اين باره سخن گويد. ظاهراً غرض او اين است كه دعوت من در اين ساليان دراز بىنتيجه ماند و سرانجام غضب تو همه را فرا گرفت چنان كه مضمون آيه شريفه چنين است: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْباراً: 71: 7 و من هر چه آنان را خواندم تا تو بيامرزيشان انگشتان خود را در گوشهاى خود نهادند و جامههاى خود بر سر كشيدند و پاى فشردند و بزرگى فروختند. (نوح، 7)
( 1332) وعده كردى مر مرا تو بارها
كه بيابد اهلت از طوفان رها
تو بارها بمن وعده كردى كه اقرباى تو از طوفان ايمن خواهند بود
وعده كردى: گرفته از قرآن كريم است: وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ اَلْحَقُّ: 11: 45 و نوح پروردگارش را خواند و گفت پروردگار من، پسرم از خاندان من است و وعده تو درست است. (هود، 45) و وعده خداوند اشارت است بدان چه در آيه(مؤمنون، 27) فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ: 23: 27 از هر گونه جاندار يك جفت نر و ماده در آن در آر و خاندان خود را.
( 1333) دل نهادم بر اميدت من سَليم
پس چرا بربود سيل از من گليم؟
من باميد وعده تو دلم ايمنى يافته و خاطر جمع شدم پس چرا سيل پسرم را ( که به منزله گلیم برای استراحت من بود )از من ربود
سليم: گردن نهاده.
گليم ربودن: استعارت از غرقه شدن فرزند.
( 1334) گفت او از اهل و خويشانت نبود
خود نديدى تو سپيدى او كبود؟
فرمود او از اقربا و خويشان تو نبود نديدى كه رنگ تو سفيد و او كبود است و تو و او با هم مباينت داريد
از اهل و خويشانت نبود: اشاره به آيه واقعه در سوره هود است وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ اَلْحاكِمِينَ قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ 11: 45- 46 يعنى نوح خداى خود را خوانده و گفت خداوندا پسرم جزء عائله من بود و وعده تو راست است و حكم تو ما فوق هر حاكمى است خداوند فرمود اى نوح بطور قطع او از عائله تو نيست و بىشبهه او يك عمل غير صالحى است كه صلاحيت قرابت تو را ندارد
تو سپيدى او كبود: كنايت از آن است كه او بر دين تو نيست تو مسلمانى و او مشرك.
( 1335) چون كه دندانِ تو كِرمش در فتاد
نيست دندان، بر كَنش اى اوستاد
وقتى دندانت كرم زده شد او ديگر دندان نيست او را بايد بكنى
كرم در دندان فتادن: پزشكان قديم مىگفتند خوردگى دندان بر اثر كرم خوردگى است.
«و بسيار باشد اندر گوهر دندان و بيخ آن كرم تولد كند.» (الأَغراض الطبيّة، ص 363) «و بسيار باشد كه اندر ميان دندان يا اندر بيخ او كرم تولد كند.» (ذخيره خوارزمشاهى، ص 388) و براى پيدايش اين افسانه نگاه كنيد به: شرح نيكلسون، ذيل همين بيت.
بر كندن دندان:
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانى كند بكن دندان
(سنايى، حديقة الحقيقة، ص 453)
( 1336) تا كه باقى تن نگردد زار از او
گر چه بود آنِ تو، شو بيزار از او
براى اينكه باقى اعضاى بدنت از او صدمه نبيند بايد از آن بيزارى بجويى
( 1337) گفت بيزارم ز غيرِ ذاتِ تو
غير ، نبود ،آن كه او شد مات تو
عرض كرد بار الها جز از ذات تو هر چه هست بيزارم آرى كسى كه مات و حيران تو باشد بيگانه نيست
گفت بيزارم: گرفته از قرآن كريم است(هود، 47): قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ: 11: 47 گفت پروردگارم من به تو پناه مىبرم از اينكه از تو چيزى خواهم كه آن را نمىدانم.
مات شدن: كنايت از فانى شدن. در حق تسليم گرديدن.
ذیل آیه 57 در سوره بقره و ماظلموناو لکن کانوا انفسهم یظلمون
از امام باقر (ع) روایت است که فرمود : ان الله عزوجل اعز و امنع من ان یظلم او ینسب نفسه الی الظلم و لکنه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته ثم انزل الله بذالک قرانا علی نبیه فقال و ماظلموناو لکن کانوا انفسهم یظلمون
( 1338) تو همىدانى كه چونم با تو من
بيست چندانم كه با باران چمن
تو خود مىدانى كه من با تو چگونهام من با تو همان طورم بیست برابر كه چمن با باران آن حال را دارد
( 1339) زنده از تو شاد از تو عائلى
مُغتَذِى بىواسطه و بىحائلى
از تو زنده بوده و شادى و غمم از تو است محتاج توام و غذاى روح و جسم من بلا واسطه از تو مىرسد
عائل: درويش، نيازمند.
مُغتَذِى: خوراك، خورنده.
كنايت از آن كه من از خود هيچ ندارم و از هر جهت به تو نيازمندم و بىواسطه از فيض تو بهرهمندم.
حائل: مانع.
( 1340) متّصل نه منفصل نه اى كمال
بلكه بىچون و چگونه و اعتلال
بنده تو نه از تو جدا و نه بتو پيوسته بلكه بر اثر كمال بىچون و چگونه بوده و بىعلت است
مُتَّصل نه…: چنان كه در سخنان امير مؤمنان (ع) است: مَعَ كُلِّ شَىءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَيرُ كُلِّ شَىءٍ لا بِمُزايَلَةٍ. (نهج البلاغه، خطبه 1)
اِعتلال: علّت. (علتى تو را به وجود نياورده است. تو معلول نيستى).
( 1341) ماهيانيم و تو درياىِ حيات
زندهايم از لطفت اى نيكو صفات
اى آن كه داراى تمام صفات نيكو هستى ما ماهيانيم و تو درياى حيات و با لطف تو زنده هستيم
( 1342) تو نگُنجى در كنار فكرتى
نى به معلولى قرين ،چون علّتى
تو در تصور و فكرت نمىگنجى و چون علت قرين معلول نيستى
در كنار فكرت نگنجيدن: اشارت است به فرمودهى على (ع): «الّذى لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا يَنَالُهُ غَوصُ الفِطَنِ.»
(نهج البلاغه، خطبه 1)
چار طبع و علّت اُولى نيَم
در تصرّف دائما من باقيَم
كار من بىعلّت است و مستقيم
هست تقديرم نه علّت اى سقيم
1626-1625/2
معیت خداوند با انسان و با تمام موجودات از جنس معیت علت با معلول نیست که با انها سنخیتی داشته باشد
بی تکلف بی تکیف بی قیاس
هست رب الناس را با جان ناس
( 1343) پيش از اين طوفان و بعدِ اين مرا
تو مخاطب بودهاى در ماجرا
پيش از طوفان و بعد از طوفان در هر ماجرا مخاطب من تو بودهاى
( 1344) با تو مىگفتم نه با ايشان سخن
اى سخن بخش نَو و آنِ كهن
بار الها اى آن كه سخن نو و كهنه را تو عطا فرمودهاى من هميشه با تو طرف مخاطبه بوده و سخن مىگفتم نه با ديگران
( 1345) نه كه عاشق روز و شب گويد سخن
گاه با اطلال و گاهى با دِمَن
آيا نه اين است كه عاشق روز و شب گاهى با تپهها و گاهى با دشت و دمن سخن مىگويد؟
اطلال: جمع طل (تل): پشته.
دِمَن: جمع دِمنه: اثر باقى مانده از ساختمان، آثار بنا.
( 1346) روى با اطلال كرده ظاهرا
او كه را مىگويد آن مدحت؟ كه را؟
در ظاهر رو به تپه و دشت نموده ولى با چه كسى سخن مىگويد؟ و كه را مدح مىكند؟
( 1347) شكر، طوفان را كنون بگماشتى
واسطه اطلال را برداشتى
اكنون شكر مىكنم كه طوفان را فرستادى و واسطه تپه و دشت را برداشتى
ابن عربی در فص نوحیه کتاب فصوص ، نوح را پیامبر تنزیهی می داند
( 1348) ز آن كه اطلالِ لئيم و بَد بُدند
نه ندايى نه صدايى مىزدند
زيرا كه تپهها لئيم و بد بودند نه ندايى و نه انعكاس صوتى از خود ابراز مىنمودند
( 1349) من چنان اطلال خواهم در خطاب
كز صدا چون كوه وا گويد جواب
من مىخواهم تپههايى را طرف خطاب نمايم كه چون كوه صداى مرا منعكس كرده و جواب دهد
( 1350) تا مُثَنَّا بشنوم من نام تو
عاشقم بر نام جان آرام تو
تا دو مرتبه باز نام تو را بشنوم آرى من عاشق نام تو هستم كه آرام جانها است
مُثَنَّا: دو تا. چنان كه بانگ چون به كوه رسد باز گردد و بانگ دو شود.
( 1351) هر نبى ز آن دوست دارد كوه را
تا مُثَنَّا بشنود نام تو را
هر پيغمبرى كوه را از آن دوست دارد كه نام تو را دو مرتبه بشنود
( 1352) آن كُهِ پست مثال سنگلاخ
موش را شايد نه ما را در مُناخ
آن كوه پست سنگلاخ براى فرود آمدن موش خوب است نه ما
كُهِ پست: استعارت از آن كه قابليت پذيرفتن حق را ندارد. آن كه لايق مخاطبت درگاه حق نيست.
مُناخ: جاى اقامت. محل استراحت شتر
( 1353) من بگويم او نگردد يار من
بىصدا ماند دَم گفتار من
آن جايى كه من سخن بگويم و او يار من نشده و آواز مرا منعكس نكند
( 1354) با زمين آن به كه هموارش كنى
نيست هم دم، با قدم يارش كنى
خوب است چنين كوهى را با زمين يكسان نمود و چون هم دم نيست بايد زير پايش گذاشت
نوح به درگاه پروردگار زارى كرد كه مردم من دعوت مرا نمىپذيرند و روى از من مىگردانند.
پروردگار او را فرمود تا كشتى بسازد و مؤمنان امت و اهل خود را در آن جاى دهد.
سپس طوفان جهان را فرا گرفت آن چه برون كشتى بود و از جمله كنعان غرق گرديد.
در باز گويى اين حادثه مولانا با بيان عارفانه و شاعرانه خود زبان نوح مىشود و با پروردگار مناجات مىكند
نخست از پسرش سخن مىگويد كه پروردگارا وعده تو نجات خاندان من بود
و پاسخ مىشنود كه كنعان از خاندان تو نيست.
نوح به عذر خواهى بر مىخيزد و مىگويد:
تو را مىخواهم نه غير تو را.
و اگر با ديگرى سخن گويم عاشقى را مانم كه پشته و تل را مخاطب سازد
و با گفتوگو با آنها سينه خود را اندكى از بار سنگين غم تهى سازد.
و سپاس مىگويد كه اكنون بىواسطه مىتوانم با تو سخن گويم چون ميان من و تو مانعى نمانده است
…………………………………………………..
بازدیدها: 1116